```

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    میخوام برم کارآموزی...داشتم فکر میکردم همه ی وقتمو تو این دانشگاه لعنتی هدر ندم و انقدر وقت برای پایان نامه ای نذارم که همه ی استرسا و بدبختیاشو من بکشم و تهش استادم باد بندازه به غبغب و همه چیزو به اسم خودش تموم کنه....حرف الکی نمیزنما....میدونم واقعا تهش یه همچین چیزی قراره بشه...چون دارم میبینم چه خبره....انی وی....میخوام برم کار یاد بگیرم...کارخونه ای که توش کار میکردم و آقای x، تجربه ی فوق العاده ای بود ولی خب....دقیقا کاری نبود که یه مهندس فرایند انجام میده....این دفعه میخوام تخصصی برم جلو...خب منکه نمیخوام اینجا کار کنم...ولی تو این چند وقتی که تهرانم، میتونم از فرصت استفاده کنم که وقتی رفتم اونور، واینستم عین بز نگاه کنم....و خب..خواهرم داره تو شرکتی کار میکنه که خوراکِ رشته ی منه....میخوام برم اونجا کارآموزی...خواهرم گفت احتمالا بتونی پارت تایم با حقوق هم بیای....ولی خودم ترجیح میدم کارآموزی و بدون حقوق برم....ببینم چه میشود.... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 13:42

    چند روز پیش، تو جلسه ای که با درمانگرم داشتم راجب کاراموزی باهاش حرف زدم...کل مدتی که داشتم توضیح میدادم که میخوام چیکار کنم، نگام کرد و به حرفام گوش داد....حرفم که تموم شد، بهم گفت میتونم بپرسم این کلمه ی "کارآموزی" از کجا میاد؟ من نمیفهمم...تو الان کاملا یه نیروی کاری....چرا باید به عنوان کارآموز بری جایی؟!بهش گفتم خب دلیل داره.... یکی اینکه من اصلا نمیتونم برم جایی فول تایم کار کنم. چون خیلی از روزا مجبورم تو دانشگاه حضور داشته باشم... یکیم اینکه من واقعا تا حالا دقیقا تو این زمینه کار نکردم...و میشه گفت اولین تجربمه...و نمیدونم باید چیکار کنم....و آخریشم اینکه من نمیتونم درس و کار رو باهم هندل کنم...اگه به اسم کار برم اونجا، یه سری مسئولیت ها روی دوشمه که مطمئنم ذهنم رو درگیر میکنه....و شاید باعث بشه به کارای پایان نامم صدمه بزنه....یا برعکس...گفت خب باشه...همه ی اینا که میگی قبول....ولی طبق چیزایی که برام تعریف کرده بودی(منظورش تجربه ی کار قبلیم با آقای x بود)انگاری خیلی سریع کارهارو یاد میگیری....سارا هیچ آدمی از اولش خیلی توانا و کاربلد نیست...هممون از یه جایی شروع میکنم و یاد میگیریم.... تو میری و امتحانش میکنی...هوم؟ چاقو که نذاشتن زیر گلوت که حتما باید ادامه بدی....اولش میری میگی من میخوام پاره وقت کار کنم...ببین اصلا نیروی پاره وقت میخوان یا نه....اگه خواستن، یه مدت کار میکنی...اگه دیدی داره به درست صدمه میزنه، اون موقع یه فکر دیگه براش میکنیم....ولی لطفا به فکر کار با حقوق باش....نه که به عنوان کارآموز بری و حتی بیشتر از یه کارمند تمام وقت ازت کار بکشن...بدون هیچ حقوقی...دیدم راست میگه....حداقل میشه امتحانش کرد خب‌....دوهفته ی دیگه معلوم میشه دقیقا....امیدوارم خوب ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 13:42

    واقعیتش اینه که بیمارستانم و مجبورم چند روزی اینجا بمونم....... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 13:42

    آقای x این عکس رو گذاشته اینستاگرام....

    حالا من صورتشو کات کردم...

    بعد....

    رفتم براش کامنت گذاشتم به به آقای x قرمز پوشیده ```...

    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 6:52

    یه اصطلاحی هست که میگه"Life is not always a bed of roses"خب معنی لغت به لغتش که میشه زندگی همیشه یه تخت پر از گل رز نیست....درواقع کنایه از اینه که زندگی همیشه گل و بلبل نیست...من از زمانی که تازه قدم به دوره ی بزرگسالی گذاشتم و دغدغه های ذهنیم یهو انقدر زیاد شد که بعضی وقتا حس کردم کاش هیچ وقت به این دنیا نمیومدم که همچین چیزهایی رو متحمل بشم، تا الان به سختی تونستم با این کنار بیام که بابا جان....نمیشه غم نباشه....نمیشه مشکل نباشه....نمیشه همش غرق خوشی باشی....اینکه همیشه انتظار داشته باشی راه ها برات هموار باشه، فقط تو خیالت اتفاق میوفته....با آقای x که حرف میزدم، گفت سارا....تو برای اینکه یه سری چیزارو بدست بیاری، مجبوری از یه سری چیزا دست بکشی.... یه سری وقتا مثل الان، مجبوری بین چیزهایی که در حال حاضر داری و موفقیتت، اولویت بندی کنی....و اگه موفقیت رو گذاشتی تو اولویت و رفتی، بدون که سال های اول باید سخت کار کنی....کم خرج کنی...به علاوه ی همه ی اینا تو تنهایی و هزاران هزار مسئولیت رو دوشته...باید از پس خودت بر بیای....فکر نکن بری اونجا جیبت پر پوله و زندگی بر وفق مراده....که اگه اینطور هم باشه، بازم"Life is not always a bed of roses" عزیزم....هرچقدرم که تلاش کنی تو هر زمینه ای، بازم "Life is not always a bed of roses"....تو همیشه روی بد زندگی رو هم میبینی....چه بخوای چه نخوای....سارا....گوش میکنی؟ "Life is not always a bed of roses"....و از اون روز، تو همه ی لحظات سختم که دلم خواست زمین رو چنگ بزنم و از درد زار زار گریه کنم، به خودم گفتم:"Life is not always a bed of roses"زندگی همیشه گل و بلبل نیست..... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 6:52

    میخوام برم کارآموزی...داشتم فکر میکردم همه ی وقتمو تو این دانشگاه لعنتی هدر ندم و انقدر وقت برای پایان نامه ای نذارم که همه ی استرسا و بدبختیاشو من بکشم و تهش استادم باد بندازه به غبغب و همه چیزو به اسم خودش تموم کنه....حرف الکی نمیزنما....میدونم واقعا تهش یه همچین چیزی قراره بشه...چون دارم میبینم چه خبره....انی وی....میخوام برم کار یاد بگیرم...کارخونه ای که توش کار میکردم و آقای x، تجربه ی فوق العاده ای بود ولی خب....دقیقا کاری نبود که یه مهندس فرایند انجام میده....این دفعه میخوام تخصصی برم جلو...خب منکه نمیخوام اینجا کار کنم...ولی تو این چند وقتی که تهرانم، میتونم از فرصت استفاده کنم که وقتی رفتم اونور، واینستم عین بز نگاه کنم....و خب..خواهرم داره تو شرکتی کار میکنه که خوراکِ رشته ی منه....میخوام برم اونجا کارآموزی...خواهرم گفت احتمالا بتونی پارت تایم با حقوق هم بیای....ولی خودم ترجیح میدم کارآموزی و بدون حقوق برم....ببینم چه میشود.... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 6:52

    در حال حاضر، تنها جایی که بهم آرامش میده اینجاست..... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 0:09

    وقتی یادم میاد خانوم م آخرش گواهی نامه ای که آقای x برام آماده کرده بود رو بهم نداد، دلم میخواد جرش بدم....

    آخه زن...من که اومدم بیرون از اون شرکت...دیگه حسادتت برا چیه...چی ازت کم میشد اگه چیزی که حاصل تلاشای خودم بود رو بهم بدی؟؟!

    اگه اون گواهی نامه بود، الان میتونستم باهاش کلی کارا کنم...

    ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 0:09

    ما خیلی از شبایی که با بچه ها بیرونیم، مخصوصا حدودای ساعت ۱۱ اینا، خیلی دختر و پسر آشنا میبینیم و یهو برگامون میریزه که اااا این دوتا باهمن!بعد فک کنم از نظر اونایی که میبینیمشون، خیلی اکیپ حرص دراری به نظر بیایم ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 0:09